استاد حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ حسين انصاريان، چهرهاى ياد آشنا و ديرينه و در عين حال ناشناخته در عرصه معارف و علوم اسلامى به شمار مىآيد. ياد آشنا از آن رو كه چهره و نام و نواى وى بويژه در وادى تبليغ و خطابه در طول چندين دهه گذشته در عرصه كشورى آشناى خاص و عام بوده است. و ناشناخته به دليل آن كه ديگر ابعاد شخصيت علمى و پژوهشى وى جز براى جمعى محدود، شناخته شده نبوده است. دهها جلد تأليف با ارزش و سودمند، در موضوعات قرآن، حديث، فقه، تفسير، عرفان و اخلاق، و ترجمهها و شرحهاى وى بر نهج البلاغه و صحيفه سجاديّه و مصباح الحقيقه، ايشان را در زمره عالمان و مؤلفان پر تلاش عرصه پژوهش دينى قرار مىدهد.
برخى از آثار ياد شده با بيش از بيست بار چاپ، در جذب مخاطبان پر شمار نيز توفيقمند بوده است. تجربيّات ارزشمند نويسنده در تأليف اين آثار، دستمايهاى براى اقدام در جهت ترجمه قرآن كريم بوده كه با كوشش پيگير چند ساله و دقت و وسواس شايسته به انجام رسيده است؛ چنان كه در مجموع ترجمه ايشان را به رغم عدم اشتهار، در شمار ترجمههاى درخور توجه قرآن قرار مىدهد. نيز توانمندى مترجم در عرصه شعر و شاعرى نيز بى ترديد در كار ترجمه بى تأثير نبوده است. همچنين توضيحات گاه و بيگاه كه به صورت پرانتز يا پانوشت در موارد فراوان افزوده شده بر اهميّت اين ترجمه مىافزايد و آن را در منزلتى ميانه ترجمه و تفسير جاى مىدهد.
آنچه گذشت ما را بر آن داشت كه در گفت و گويى كوتاه با ديدگاههاى ايشان درباره روش و مبانى ترجمه آشنا شده آن را در معرفى داورى خوانندگان ارجمند قرار دهيم.
«پژوهشهاى قرآنى»
در پاسخ سؤال شما بايد گفت ابتدا به سراغ ترجمه نبايد رفت بلكه به سراغ مترجم بايد رفت و با توجّه به اينكه مترجم از چه اندازه تحصيلات اسلامى و معارف الهى برخوردار است، ترجمه را ارزيابى كرد. معمولاً بعضى از مترجمان سالهاى طولانى از عمرشان را در حوزههاى علميه به سر بردهاند و طبيعتاً با هفت، هشت رشته علم آشنا شدهاند؛ ادبيات عرب، فقه، اصول، فلسفه، تفسير، لغت و... و به دليل طبيعت كارشان مطالعات عرضى زياد داشتهاند و بعضى از مترجمان در دانشگاهها تحصيل كردهاند كه هم افراد متدينى بودند و هم در رشتههاى خودشان خوب درس خواندهاند و خوب كار كردهاند.
نسبت به آنان كه حوزه ديده هستند، بايد يك نوع ارزيابى كرد و نسبت به آنان كه فارغالتحصيلان دانشگاه هستند، نوع ديگر. و بعضى ها هم هر دو را خواندهاند و چون هر دو محيط و فضا را ديدهاند و به خاطر برخورد با دو نوع جمعيّت سنّتى و غير سنّتى يك ديدگاه بازتر و روشنترى دارند.
به نظر من كسانى كه هر دو محيط را ديدهاند، ترجمه شان از پختگى و استحكام بهترى برخوردار است.
اينكه چرا من سراغ ترجمه قرآن رفتم و آيا ترجمههاى قبلى كافى نبوده است، اين سخن را در مورد يك كتاب محدود يا يك متن بشرى مىشود گفت كه دو يا سه ترجمه كافى است؛ امّا در مورد قرآنكه الفاظش محدود و معانىاش نامحدود است، چون جلوه علم نامحدود پروردگار است اين سخن درست نيست. طبق روايت بسيار زيبايى كه من اوّلين بار در فتوحات مكيه ديدم، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: «يأتى القرآن يوم القيامة بكراً» با اين همه تفسير و تحقيق و كارى كه روى آيات قرآن شده است به گونهاى كه در يك نشريه مذهبى ديدم كه علاّمه مجلسى فرموده بودند من، تا زمان خودم از بيست هزار تفسير سراغ گرفتم؛ (چون ايشان كسانى را داشتند كه به كشورهاى مختلف براى ديدن كتابخانهها مىفرستادند و آمارى در اين زمينه دست شان بود) حال بيست هزار هم نباشد، بالأخره با كارى كه ايشان داشتند تفاسير فراوانى را خبر گرفتند. از زمان ايشان تا زمان ما و علامه طباطبايى، هم حتماً در كشورهاى اسلامى تفسيرهاى زيادى نوشته شده و تا قيامت هم تفاسير زيادى نوشته خواهد شد. با اين همه، باز پيامبر بفرمايد كه در قيامت قرآن بكر وارد مىشود، معلوم مىشود كه قرآن درياى عظيمى است؛ چنان كه خودشان به نقل اصول كافى در باب فضل القرآن مىفرمايند: «لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه.»
بنابراين باز هم جا براى ترجمه هست، براى اينكه خدا علم را يك جا قرار نداده، بلكه بين افراد پخش است و هر كس مىتواند با دقت و جهاد و تلاش و كوشش بيشتر و مطالعه بهتر در ترجمه، نكاتى را بيابد كه در ترجمههاى قبلى نبوده، يا يك عبارت زيباترى بياورد كه در ترجمههاى قبلى نبوده است.
به همين علت من هم سراغ ترجمه رفتم و چون خودم كار ترجمه را انجام دادهام، ترجمههاى ديگر را خيلى قابل تقدير مىدانم و اين كار پرزحمت را هر كسى به اندازه توانش انجام داده، خيلى قابل تقدير و توجه است. امّا به هرحال باب علم است و نمىتوانيم بگوييم بسته است و ديگر ترجمه كافى است؛ چنان كه همين حرف را من راجع به ترجمهخودم هم مىزنم كه اين ترجمه، ترجمه كافى نيست باز هم در آينده، قرآن بايد ترجمه بشود و قطعاً خواهد شد و كارهاى بهتر ارائه خواهد شد.
هيچ كس كار خود را بهترين نمىداند. براى اينكه احسن كار از آن پروردگار است و بعد هم از آن معصومان و ائمّهعليهم السلام. علت احسن بودنش هم اين است كه در آنها عيب و نقصى وجود ندارد. آنها مىتوانند احسن كار را به وجود بياورند. امّا بعد از خدا و پيامبران و ائمّه احدى نمىتواند بهترين كار را به وجود آورد. پاسخ را از خودم بخواهيد حتى من نمىگويم اين ترجمه خوب است، اگر كلمه خوب را بخواهم به كار ببرم بايد از خوانندگان صاحب نظر و وارد بپرسم. آنها اگر بگويند خوب است، خوب است و گرنه نه، چه رسد به اينكه بهترين باشد.
چرا ترجمه توضيحى را انتخاب كرديد؟اينكه در ترجمه توضيحات را آوردهام و سراغ ترجمه خالص نرفتهام دو علت داشت: يكى اينكه مفاهيم قرآن چنان عالى و رفيع است كه در ترجمه تنها، منعكس نمىشد و ترجمه محض اصلاً نمىتوانست مقاصد كلمات را نشان بدهد و در نتيجه، خواننده و فارسى زبان را دلزده مىكرد. من خودم با اينكه نزديك به هفتاد جلد كتاب نوشتهام و در انشاء فارسى هم خيلى ممارست داشتهام، واقعاً از دستم بر نمىآمد كه ترجمه خالص بنويسم. چون اصلاً جمله بندى كه بتواند مفهوم آيه را منتقل كند، نبود.
و ديگر اينكه در طول اين چهل سال كه منبر رفتهام گلايههاى بسيارى از اقشار مختلف جوانان و... شنيدهام كه مىگفتند آيا قرآن واقعاً همين است كه ترجمهها مىگويد، اينها كه پيشپا افتاده است و من فكر كردم كه اگر اين توضيحات را ننويسم ديدگاه مردم نسبت به ترجمه ديدگاهى تحقيرآميز خواهد بود. مبهم بودن ترجمه، گلايه و بىرغبتى مردم و ديده نشدن عظمت قرآن مرا وادار كرد كه اين توضيحات را بياورم. البتّه اوّلاً توضيحات را داخل پرانتز قرار دادم و ثانياً تا جايى كه امكان داشت چنان جملهبندى كردم كه اگر پرانتزها حذف شود قبل و بعدش با هم مرتبط باشد.
منابع مورد استناد شما در توضيحات چه بوده است؟
منابع مورد اعتماد من در توضيحات بيشتر تفاسير شيعه بوده است با دورترين تفسيرى كه انتخاب كردم، مجمع البيان بود. سراغ تبيان نرفتم چون مىدانستم كه مجمع البيان كامل شده و پخته تبيان است. همچنين سراغ تفسير ابوالفتوح رازى رفتم. از تفاسير جديد براى گرفتن توضيحات سراغ الميزان رفتم. از تفاسير اهل سنّت، تفسير فخررازى را نگاه مىكردم. تفسيرى هم يكى از علماى مغرب نوشته به نام أيسر التفاسير كه به نظر من منهاى مواردى كه قابل انتقاد است تفسير خوبى است به اين تفسير نيز مراجعه مىكردم.
براى توضيح يك مقدار هم سراغ منابع اعراب قرآن مانند اعرابى توان درويش رفتم. چون قرآن گاهى متعلقات افعال و مسائل را ذكر نمىكند. مثلاً «و لكن لا تشعرون» نمىگويد چه چيزى را لا تشعرون. آنچه در اين گونه جملات مضمر بوده است خودم به كمك بازگشت به خود آيه استفاده كردهام و بقيه توضيحات را از منابع ياد شده كمك گرفتم. اين توضيحات در مجموع باعث شد كه ترجمه ابهام نداشته باشد.
كار ديگرى كه من قبل از چاپ كردم اين بود كه گاهى آيات مشكل را كه در ترجمه توضيح داده بودم به گروههاى مختلف مىدادم بخوانند. مثلاً به يك خانم از محارمم كه شش كلاس سواد دارد يا خانمى كه ليسانس دارد، به يك جوان فوق ليسانس يا يك جوان كه سواد معمولى دارد و... اگر مىديدم كه هنگام خواندن در مفهوم نبودند امّا در متن انشاء گير داشتند آنها را يادداشت مىكردم و عوض مىكردم. مثلاً در آيه «للّه ملك السموات و الأرض» كه همه جا بخاطر مقدم بودن «للّه» كه معناى انحصارى دارد و به طور طبيعى ترجمه مىشد: مالكيت آسمان و زمين از آن خداست. ديدم بعضى مىخوانند از «آنْ» خداست، ديدم اين تعبير آدم را به اشتباه مىاندازد ترجمه كردم مالكيت آسمان و زمين فقط در سيطره خداست.
پس علت آوردن توضيحات اولاً اين بود كه هيچ جمله فارسى منهاى توضيح، رساننده مفهوم نبود، و ثانياً گلايههاى افراد مختلف از چنان ترجمهها بود، كه براى خودما هم خواندنش مشكل است.
در ترجمه دو كار عمده روى هر آيه مىكردم؛ يكى اينكه اول مفهوم كلمه را در كتابهاى لغات مثل مصباح المنير، المنجد، تاج، العين و فروق اللغة مراجعه مىكردم بعد به متن آيات نگاه مىكردم كه كدام معنى از ميان اين شش يا هفت ترجمه با متن آيه سازگار است و ديگر اينكه تركيب ادبى آيه را در تفاسير مثل كشاف يا در منابع اعراب القرآن نگاه مىكردم. و وقتى مفهوم لغوى و تركيب ادبى را به تناسب آيه به دست مىآوردم ترجمه مىكردم. اين كار ادامه يافت و خيلى ترجمه جلو رفته بود. شايد بيست و پنج يا بيست و شش جزءش را ترجمه كرده بودم كه يك مرتبه به فكر افتادم كه فارسى خودم را با فرهنگ معين يا دهخدا ميزان بگيرم و اين برايم خيلى مؤثر بود. مثلاً در بعضى ترجمهها «الّذين» را«آنها» ترجمه كردهاند، در حالى كه «آنها» براساس فرهنگها به اشياء اشاره دارد نه اشخاص. و لذا بازنگرى كردم و همين طور كلمه «اللّه» را (كه البته در فارسى معادل ندارد ولى به خدا مشهور شده) كه معمولاً به خداوند كه به معناى صاحب و دارنده است ترجمه مىشود، من اين گونه ترجمه نكردهام بلكه همه جا «خدا» ترجمه شده است.
بعد از آنكه كلمات را در لغت مىديدم و تركيب ادبى را در منابع اعرابى مىديدم و ترجمه را با فرهنگ فارسى ميزان مىكردم، هفت يا هشت تفسير را نيز براى انتخاب ترجمه مىديدم و اين در هر آيه تكرار مىشد، در عين اين زحمت شايد بيش از هزار صفحه كاغذ پاك نويسم را پاره كردم و دو مرتبه بازنويسى كردم.
اول خودم ترجمه مىكردم، تمام كه مىشد بعضى ترجمهها را نگاه مىكردم، مثل ترجمه الهى قمشهاى كه غلطهاى فراوانى داشت و ترجمه اصلى دهلوى كه در هند ترجمه شده و بسيار ترجمه خوبى است. و ترجمه خود ابوالفتوح را نيز مىديدم، به ترجمههاى علماى بزرگ قديمى زياد مراجعه مىكردم و در پايان بعد از پاكنويس ترجمههاى جديد را هم نگاه مىكردم و گاهى نقص كار خودم را با ديدن آنها رفع مىكردم و گاهى آنها را ناقص مىيافتم و به كار خودم رضايت مىدادم.
مخاطب ترجمه خود را چه كسانى مىدانيد؟مخاطب خودم را در ترجمه، همان گونه كه در علت گزينش ترجمه توضيحى گفتم، همه صنفها ديدم. فكر كردم ترجمهاى بنويسم كه هر صنفى در حد خودش بتواند از آن استفاده كند. هيچ قشر خاصى را در نظر نداشتم و نبايد هم در نظر مىداشتم.
شما قبل از ترجمه مبانىاى براى خود اتخاذ كرده بوديد يا خير؟ مثلاً حقيقت ترجمه چيست؟ مخاطبان چهكسانى بايد باشند و... آيا ترجمه بيان مفهوم لفظ است يا انتقال پيام جمله؟مبناى من در ترجمه اين بود كه تا جايى كه امكان دارد مفهوم آيات و مقصود خدا در قرآن را به مردم برسانم و در اين كار هم بيشتر مخاطب محور بودم نه متن محور؛ چون خطاب پروردگار عالم، «يا ايّها النّاس» است و قرآن هم «بيانٌ للناس» است. خود پروردگار، مردم را مخاطب گرفته و علم خود را به اندازه فهم و عقل آنها در قالب لفظ ريخته به گونهاى كه بشود به آنها منتقل شود. لذا چون خطاب قرآن «يا ايها الناس» است، ابتدا مردم را ديد سپس كارى كرد كه به درد مردم بخورد.
آيا از نظر حضرت عالى علوم جديد مىتواند در ترجمه نقش داشته باشد؟علوم چون در روزگار ما بيشتر دستخوش تغيير و تحوّل است و اين تغيير و تحوّل كار طنطاوى را كاملاً واژگون كرده است، پيداكردن علم استوار در اين امور متحول و قابل تغيير كارخيلى مشكلى است. بنابراين ما آمديم بيشتر جنبه هدايتى قرآن را در ترجمه در نظر گرفتيم. در حدود 700 آيه قرآن نگاه به پديدههاى طبيعى دارد كه در اين آيات خيلى كم وارد توضيح شدهايم.
آيا در قضاياى تاريخى به تاريخ و شأن نزول استناد كرديد؟به تاريخ استناد نكردم، بيشتر به متن آيه توجه كردم. البته شأن نزولها را هم مىديدم. امّا قسمتى از شأن نزولها قابل نقد است. مثلاً در آيه «لقد همّت به و همّ بها» كه خيلى از ترجمهها دچار اشتباه شدهاند من مثل ساير آيات كه سراغ كلمات و تركيبها مىرفتم، سراغ تركيب آيه رفتم، ديدم تنها در همين آيه دارد كه: «إنّه من عبادنا المخلصين» يعنى تنها در مسئله شهوت و درگيرى با زن مىگويد: «إنّه من عبادنا المخلصين» يعنى او مصون از وسوسه و فريب و نيتسوء بود.
بنابراين ترجمههايى كه ذيل اين آيه مىگويد يوسف قصد سوء پيدا كرد نادرست است و بىتوجه به خود آيه انجام گرفته است. از اين رو من مسائل تاريخى قرآن را بيشتر از خود آيات گرفتم تا ترجمه به عصمت و عظمت و كرامت انبياء لطمه نزند.
تنها بر خود آيات تكيه كردهام كه بهترين راهنماست و باورهاى كلامى را هم از خود آيات به دست آوردم و در ترجمه لحاظ كردهام. مثلاً در همين داستان حضرت يوسفعليه السلام اگر دقت كنيد يوسف وقتى در زندان بود، گفت زنان را دعوت كنيد و بپرسيد چه بود داستان شما با يوسف؟ آيات با واو عاطفه داستان را به هم پيوند داده است، گفتوگو كجا تمام مىشود؟ آنجا كه زليخا چون مشرك بود نه كافر، مىگويد: «إنّ النّفس لأمّارةٌ بالسّوء إلّا ما رحم ربّى اِنّ ربّى غفور رحيم». حرف كه تمام مىشود پادشاه مصر مىگويد حال برويد از زندان بيرون بياوريد. اينجا من از طريق واو عاطفه و پيوند آيات، به اين نتيجه رسيدم كه جمله: «انّ النفس لأمّارة بالسوء»، جمله زليخاست نه يوسف. يوسف نفس امّاره نداشت، او از عباد مخلصين پروردگار بود و از اول «نفس مطمئنّه» داشت .
اگر سراغ كتابهاى كلامى مىرفتيم توضيح بايد اضافهتر مىشد امّا خود قرآن خيلى راحت انسان را براى اعتقاداتى كه داريم راهنمايى مىكند.
آرى. در خيلى از آيات كه مربوط به اهل البيتعليهم السلام است من در پرانتز اشاره كردهام. كارى كه ترجمههاى ديگر نكردهاند. در آيه: «انّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت» در پرانتز و كروشه آوردهام: بنابر روايات زياد اهل سنّت، اهل بيت، على، فاطمه، حسن و حسينعليهم السلام هستند. همين طور در آيه: «اليوم اكملت لكم دينكم» در كروشه آمده است كه: امروز با نصب على بن ابى طالبعليه السلام دين شما را كامل كردم.
در كار ترجمه علاوه بر تسلط بر زبان مبدأ و مقصد، در نظر گرفتن ريزه كارىهاى هر يك از دو زبان بىترديد لازم است. ولى در مقام عمل با توجه به تفاوتهاى زبان عربى با فارسى رعايتكردن نقش اين نكات خواه ناخواه يا به وفادارى به زبان مبدأ به قيمت كاستن از زيبايى ترجمه مىانجامد، يا با رعايت جانب زيبايى در نهايت وفادارى به متن، آسيب مىبيند. به نظر شما در دوران امر بينوفادارى به متن و زيبايى عبارات، كدام مقدم است، و آيا مىتوان هر دو را با هم حفظ كرد؛ و ترجمه شما چه وضعيتى از اين نقطه نظر دارد؟
من در ابتدا به اين دو موضوع توجه داشتم، نمىدانم توانستهام اين هنرمندى را به كار بگيرم كه بين وفادارى به متن و زيبايى در برگردان، وجه مشتركى را پيدا كنم يا نه، ولى سعى بر اين بوده است كه از هيچ كدام اين دو مسئله منحرف نشوم و مشكل در اين بوده است كه در منحرف نشدن يك طرفه نشوم. اين سختترين كار است. امّا تا جايى كه امكان داشته سعى بر جمع بين اين دو ويژگى بوده است.
وفادارى به متن اصلى. چون رضاى خدا هم در اين است كه كلامش را به مردم برسانيم.
اين به بحث مبنايى در فلسفه ترجمه برمى گردد كه آيا ترجمه بايد مفهوم را برساند هر چند قالب كامل و دقيق نباشد. يا چون زبان قابليّت و تحمل آن مفاهيم را به طور كامل ندارد...اين درنهايت برمى گردد به اين نتيجهگيرى كه ما هرگز ترجمه كامل تا قيامت نخواهيم داشت، چون زبان تحملش را ندارد. امّا من سعى كردهام كه نكات ادبى آيات در ترجمه بيايد. ادات تأكيد، ادات انحصار، ماضى استمرارى، ماضى در مستقبل مورد توجه قرار بگيرد. تا آنجا كه امكان داشته سعى كردهام زبان قرآن را در ترجمه منعكس كنم.
آيا قبل از ترجمه قرآن ترجمه ديگرى هم داشتيد يا نه، اگر داشتيد كدام متون را ترجمه كردهايد؟قبل از ترجمه قرآن اولين كارى كه كردهام ترجمه صحيفه سجّاديه بوده است علتش هم اين بود كه من قبلاً صحيفه را در هفت جلد تفسير كرده بودم و روى آن تفسير هم خيلى كار شده بود. وقتى مرحوم استاد جعفرى تفسير را ديده بودند نامهاى در دو صفحه به خط خودشان به من نوشتند و از ترجمه خيلى استقبال كردند. من رفتم خدمتشان عرض كردم من لايق اين نبودم كه شمااين نامه را برايم بنويسيد. فرمودند بعد از سيد على خان كه در عربى تفسير كرده است. در فارسى اولين بار است كه چنين تفسيرى صورت گرفته است براى من جالب بود، اجازه گرفتم نامه شان را چاپ كنم، آن مؤسسه كه تفسير را چاپ كرده بود پيشنهاد داد شما كه اين را تفسير كردهايد بياييد يك ترجمه هم كنارش بنويسيد كه من به آن ترجمه اقدام كردم و اولين كار من در ترجمه بود كه به نظرم بيش از يك سال طول كشيد و تاكنون 32 بار هم چاپ شده است.
بعد از آن رفتم سراغ مفاتيحالجنان. دو كار روى مفاتيح انجام دادم يكى اينكه تمام دعاها را ترجمه كردم و ديگر اينكه انشاى مرحوم شيخ عباس قمى را بدون اينكه دستكارى بشود بازسازى نمودم كه با ادبيات فارسى، فعل و مفعول و صفت و قيد سر جايش قرار گرفت كه آن هم تا به حال سه بار چاپ شده است.
ترجمه بعدى من نهجالبلاغه بود كه تا به حال هيجده بار چاپ شده است بر خلاف سه كار قبلى، كسى به من ترجمه قرآن را پيشنهاد نكرد، ولى من پيش خودم گفتم من كه سه كتاب اصلى را ترجمه كردهام كه در دسترس مردم است، اصل كارى را هم ترجمه كنم و نمىدانم كسى تاكنون بوده كه هر چهار كتاب را ترجمه كرده باشد يا نه.
اين تفاوت كه قرآن بسيار مشكلتر است. با اينكه اميرالمؤمنينعليه السلام گاهى لغات بسيار مغلق و سنگين آورده است به خصوص خطبه اولش كه آدم احساس مىكند، حضرت آن خطبه را در جمعى كه افلاطون و ملاصدرا و ارشميدس نشسته بودهاند، ايراد كرده است. امّا در عين حال آن سه متن آسانتر از قرآن است. چون گاهى آدم در تركيب ادبى قرآن گير مىكند نمىداند كه جمله مربوط به قبل است يا بعد. اين جداسازى خيلى كار مشكلى است، حساسيت هم در ترجمه قرآن فوق العاده زياد است. متون ديگر را به منابع علمى كه مراجعه مىكردم تا اندازهاى خيالم راحت بود و از ترجمه قرآن هنوز هم خيالم راحت نيست. هنوز هم اين نگرانى را دارم كه كارى كه مال خود حضرت حق بوده است، چگونه يك بشر بسيار محدود مىتواند آن را برگردان كند. اين نگرانى هست و تمام نمىشود. البته ترجمههاى قبلى باعث آسانتر و روانتر شدن كار شد كه اگر آنها را قبلاً ترجمه نكرده بودم و از اول به سراغ قرآن رفته بودم اين ترجمه از قرآن در نمىآمد.
به نظر شما آيا آشنايى با فضاهاى آموزشى و علمى امروز و محيط دانشگاه، نقشى در موفقيّت ترجمه قرآن دارد يا نه؟عرض كردم كه اگر مترجم هر دو فضاى نسل جديد و فضاى قديم را ديده باشد بهتر مىتواند درك كند كه ترجمهاش پختهتر باشد و به درد هر دو صنف بخورد. اين مسئله در مورد انبياءعليهم السلام هم بوده است كه انبياء در غربت نزيستهاند؛ بلكه در ميان بدترين مردم به دنيا آمدهاند و با آنها زندگى كردهاند و پيامبر شدند. اين مردمشناسى خيلى مهم است. اينكه يك روحانى تمام عمرش را در حجره مدرسه فيضيه باشد يا تمام عرصهها و اصناف را ديده باشد خيلى تفاوت مىكند. روحانى مردم نديده به درد امروز و فضاى امروز نمىخورد.
تصور مىشود كه تأثير اين مسئله در ترجمه قرآن نياز به تبيين دارد.اين همان حرفى است كه امام خمينىرحمه الله مىزدند كه بستر زمان را در اجتهاد لحاظ كنيد «أدّبوا أولادكم لغير زمانكم». اين مسئله زمان، جامعه براى ائمّه و انبياء خيلى مهم بوده است. ببينيد قرآن وقتى پيوند انبياء را با مردم بيان مىكند در اوج پيوند بيان مىكند: «و الى مدين أخاهم شعيباً». (هود /84)
اين مسئله كه اشاره گرديد قطعاً در ادبيات ترجمه تأثير دارد و زبان مفاهمه با مردم را تعيين مىكند. اما در اينجا بحث ديگرى مطرح است كه در فهم آيات آيا به ذهنيت مردم امروز نگاه كنيم يا به ذهنيت و فهم مردم عصر نزول، چون مفاهيم واژهها در بستر زمان تغيير مىكند؟ببينيد آيه: «اعلموا أنّما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر...» (حديد/20) در گذشته براى مذمت و تحقير دنيا به كار مىرفت. در حالى كه من امروز اين چنين مىفهمم كه آيه مىخواهد بگويد پروردگار براى انسان شش دوره زندگى ترسيم كرده است؛ دوره بازى، دوره سرگرمى، دوره زينتطلبى و خودآرايى، دوره تفاخر و دوره تكاثر در اموال و اولاد. و پدر و مادر بايد به اين شش دوره توجه كنند كه در هر دوره چگونه با فرزند برخورد كنند. اين يك فهم امروزى متفاوت از آيه است و ترجمه طبيعى براساس فهم امروز است. ما لغات را عوض نكرديم امّا در گذشته آنها آيه را بر سر زندگى چماق مىكردند و ما آيه را بستر كرديم. ببينيد چه اندازه زمانشناسى، مردمشناسى و روانشناسى در ترجمه تأثير دارد.
با توجه به اينكه جنابعالى شاعر نيز هستيد و ديوان شعر داريد، آيا بعد شاعرى شما هم در ترجمه تأثير گذاشته است؟در لطافت كار، كمك كرده است. چون شاعر روح لطيفى دارد، وقرآن هم «موعظه»، «شفاء لما فى الصدور» و «رحمةٌ» است. مسئله رحمت و مهرورزى و مهرگيرى از قرآن در ترجمه تأثير زياد مىگذارد. چون خودم معتقد بودم و تجربه در اين چهل سال منبر هم ثابت كرده بود كه عنصر محبّت خيلى جواب مىدهد.
آيا ترجمه جمعى را مىپسنديد؟ نظرتان در اين باره چيست؟بنده به ترجمه گروهى اعتقاد پابرجا دارم. وقتى عقلها همه يك جا جمع شوند، قطعاً يك ترجمه بهتر و پختهتر از كار در مىآيد.
در رابطه با كار جمعى دو روش است يكى اينكه همه بنشينند درباره تك تك جملات نظر بدهند و در نهايت بر يك تعبير اتفاق نظر پيدا كنند. ديگر اينكه تصميم نهايى به عهده يك نفر باشد، امّا كارشناسان متعدد او را در رسيدن به زواياى مختلف كار و تصميم نهايى كمك كنند. شما كدام يك ازدو روش را بهتر مىدانيد؟
اعتقادم بر اين است كه همه بيايند نظر بدهند و نظر اينان مكتوب بشود. بعد يك گروه بالاتر بيايد مكتوب اينان را بررسى كند و با خودشان به بحث بگذارد. و افراد اين جمع هم بايد حوزه و دانشگاه را ديده باشند و زمان شناس باشند.
اگر نكتهاى خاص راجع به ترجمه در نظرتان است كه در سؤالات ما نيامده بفرمائيد.يك مطلبى كه من در ترجمه خيلى به آن اهميّت مىدهم، مسئله اصطلاحشناسى است. مثلاً در آيه «تبّت يدا أبى لهب و تبّ» ممكن است چند دانشجوى علوم يا معارف، زندگى ابىلهب را بررسى كنند و ببينند كه وى به اين نفرين دچار نشده است. آن گاه اين مطلب براى آنان مشكل ايجاد مىكند كه چگونه مىشود خدا نفرين بكند امّا تحقق نيابد. امّا با توجه به اينكه «يد» در اين آيه كنايه از قدرت است نه عضو بدن، مشكل حل مىگردد. من ترجمه كردهام: نابود باد قدرت ابولهب. كسانى كه آن را به «دست» ترجمه كردهاند با مشكل فوق مواجه مىگردند.
جالب است كه يكى از مترجمان قرآن نوشته است: بريده شد دست ابىلهب. كه نفرين را به صورت خبرى ماضى ترجمه كرده است.
يا مثلاً در ضربالمثلها تعبير«قرة اعين» را به چشم روشنى ترجمه كردهاند، من تعبير كردهام خوشحالى دل. يا تعبير «يفرحون» را تعبير كردهام «مغرورانه شادمانند.» اين تعبيرات به خاطر تفاوتهايى است كه در واژهها مثل فرح و سرور است. كه به مراجعه به متون لغت و كتابهاى فروق اللغه و با استفاده از خود قرآن آوردهام.
يا در آيه ديگرى كه مىفرمايد: «أمرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول» من خيلى زيبا ترجمه كردهام؛ چون براساس آيه كريمه خداوند راضى به كفر نيست و به كفر و فساد امر نمىكند. يا در آيه: «ألم أعهد اليكم يا بنى آدم» ترجمهها تعبير به پيمان بستن يا پيمان گرفتن كردهاند، در حالى كه «عهد» وقتى با «الى» مىآيد به معناى سفارش است.
در مواردى، يك تعبير، به قرينه آيات متعدد، به صورت متفاوت معنى شده است مثل واژه «اعجاب» كه درباره زيبايى انسان، و كثرت لشگر كفار هر دو به كار رفته. اين موارد با عنايت بوده و نبايد دليل انتقاد بر اين ترجمه باشد.